کد مطلب:153932 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:140

اتمام حجت
شیخ مفید گوید: سپس امام حسین (ع) بر اسب رسول خدا كه مرتجز نام داشت سوار شد و با صدای بلند كه همگی سپاه دشمن و یا اكثریت آنها می شنیدند در مقام معرفی خود و اتمام حجت چنین فرمود:

ایها الناس اسمعوا قولی و لا تعجلوا حتی اعظكم بما یحق لكم علی و حتی اعتذر الیكم فان اعطیتمونی النصف كنتم بذلك اسعد و ان لم تعطونی النصف من انفسكم فاجمعوا امركم ثم لا یكن امركم علیكم غمة ثم اقضوا الی و لا تنظرون. «مردم، به سخنم گوش فرادهید و شتاب نكنید تا شما را به آنچه حق است پند دهم و موعظه نمایم و راه عذر را بر شما ببندم پس اگر انصاف و مروت را درباره ام رعایت نمودید به سعادت و نیكبختی شما منتهی می شود و اگر انصاف را رعایت نكردید پس در كار خود فكر كنید تا چیزی بر شما پوشیده نماند آن گاه به كار من بپردازید و منتظر نشوید.» به درستی كه ولی و سرپرست من خدائی است كه كتاب را فروفرستاده و او ولی نیكوكاران است.

ثم قال: اما بعد فانسبونی فانظروا من أنا ثم ارجعوا الی أنفسكم و عاتبوها فانظروا اهل یصلح و یحل لكم قتلی و انتهاك حرمتی، الست ابن بنت نبیكم و ابن وصیه و ابن عمه و اول المؤمنین بالله و المصدق برسول الله (ص) و بما جاء به من عند ربه اولیس حمزة سیدالشهداء عمی، اولیس جعفر الطیر فی الجنة بجناحین عمی، اولم یبلغكم ما قال رسول الله (ص) لی و لأخی هذان سید اشباب اهل الجنة، فان صدقتمونی بما اقول و هو الحق و الله ما تعمدت كذبا مذ علمت ان الله یمقت علیه اهله و ان كذبتمونی فان فیكم من اذا سئلتموه سألتمه عن ذلك اخبركم، سلوا جابر بن عبدالله الأنصاری و اباسعید الخدری و سهل بن سعد السعدی و زید بن ارقم و انس بن مالك یخبروكم انهم سمعوا هذه المقاله من رسول الله (ص) لی و لأخی اما فی هذا حاجز لكم عن سفك دمی.

«پس در نسب من بنگرید كیستم و نسبم چیست آنگاه به نفس خود مراجعه كنید و وجدان و شعور باطن خود را به قضاوت بخوانید و خود را در محضر وجدان و شعور باطن محاكمه نمائید كه آیا برای شما شایسته و حلال است كه خونم را بریزید؟ و بر شما حلال است كه حرمتم را بشكنید؟ آیا من پسر دختر پیغمبر شما و پسر وصی او و عموزاده او و


اول مؤمن و گرونده به خدا و تصدیق كننده رسول او و آنچه را كه او از جانب خدا آورده نیستم؟

آیا حمزه سیدالشهدا عموی من نیست؟ آیا جعفر كه با دو بال در بهشت پرواز می كند عموی من نیست؟ آیا فرمایش رسول خدا (ص) درباره من و برادرم به شما نرسیده است كه فرمود: این دو سید آقای جوانان بهشتند، اگر تصدیق گفته های مرا نمودید كه آنچه می گویم راست است و به خدا از وقتی كه دانستم خدا دروغگویان را دشمن می دارد دروغ نگفته ام، و اگر گفتار مرا باور ندارید از آن چه شما را با خبر ساختم از كسانی كه در بین شما هستند بپرسید، از جابر بن عبدالله انصاری و ابوسعید خدری و سهل بن سعدی ساعدی و زید بن ارقم و انس بن مالك سئوال كنید آن ها به شما خواهند گفت كه پیامبر درباره من و برادرم چنین فرمود پس چرا آماده ریختن خون من شده اید [1] .

در این موقع شمر بن ذی الجوشن گفت: بخدا نمی فهمم چه می گوئی.

حبیب بن مظاهر در پاسخ گفت: راست گفتی زیرا خدا قلبت را مهر كرده و حق را نمی فهمی ثم قال لهم الحسین علیه السلام: فان كنتم فی شك من هذا افتشكون فی انی ابن بنت نبیكم فو الله ما بین المشرق و المغرب ابن بنت نبی غیری فیكم و لا فی غیركم، و یحكم اتطلبونی بقتیل منكم قتلته او مال لكم استهلكته او بقصاص من جراحة.

«سپس امام حسین (ع) به آنها فرمود: اگر در آن چه كه گفتم شك دارید آیا در این كه من پسر دختر پیغمبر شما هستم نیز تردید دارید؟ بخدا سوگند در مشرق و مغرب (یعنی در تمام كره زمین) نوه پیامبری غیر از من وجود ندارد نه در میان شما و نه در بین سایر ملل جهان.

وای بر شما آیا كسی از شما را كشته ام كه خونش را از من طلب می كنید یا مالی از شما برده ام یا كسی را مجروح ساخته ام كه در مقام تقاص و قصاص برآمده اید».

آن گاه امام فریاد برآورد:ای شبث بن ربعی وای حجار بن ابجر و ای قیس بن اشعث و ای یزید بن حارث مگر شما برای من نامه نفرستادید كه میوه های ما به ثمر رسیده و باغهایمان


سرسبز و شاداب است اگر بیائی سپاه آماده در اختیار تو است.

جمعیت كه در برابر سخنان امام جوابی نداشتند زیرا از این كه او نوه پیغمبر است و هیچ تقصیر و گناهی ندارد شك و تردید نداشتند لذا سكوت نمودند و فقط قیس بن اشعث كه به مكر و خدعه و خیانت معروف است گفت: چرا تسلیم حكم پسرعمویت نمی شوی كه آنچه دوست داری به آن خواهی رسید.

فقال له الحسین (ع): لا و الله لا اعطیكم بیدی اعطاء الذلیل و لا افر فرار العبید.

امام علیه السلام در جوابش فرمود: «نه به خدا مانند اشخاص خوار و ذلیل دست در دست شما نمی گذارم و مانند برده هم فرار نمی كنم» (بلكه با شهامت و شجاعت با قامتی برافراشته در برابر ظلم و ستم و بیدادگری ایستادگی می كنم و شهادت را بر ذلت تسلیم و خفت فرار، ترجیح می دهم [2] .


[1] اعيان الشيعه ج 1/ ص 602 - ارشاد مفيد ص 234 - كامل ج 4/ ص 61 - نفس المهموم ص 236 - طبري ج 7/ ص 328.

[2] اعيان الشيعه ج 1/ ص 602 - ابصار العين ص 11 - كامل ج 4/ ص 62 - ارشاد مفيد ص 235 - بلاغة الحسين ص 43.